نیمه رها می شود
هر آن چه به او ختم می شود
نقش سپیدی میزنم شب ها برای او
نه - دودستان
دقایقم می گذرند
به امید دیدار او
-که ای کاش یک لحظه ی دیگر بود-
و هر لحظه ای در فراغش
دود می شود
و پر می شود در این حباب زندگیم
که اکنون
در دود غوطه ورم
...
و ای کاش نبودم
-هیچ درک می کنی
که این ای کاش ها
چه عظمتی دارند-
پیام جدیدتر
پیام قدیمی تر
صفحهٔ اصلی