امشب نشسته بودم به نقاشی اش
اول از همه لپ هایش را کشیدم
گُل انداخته
-جای بوسه من است
یا از سرما
نمی دانم-
و نمی دانم چرا دوست داشتم
موهایش را نارنجی بکشم
-با آنکه دوست ندارد-
ولی رنگ رخسارش را عمدا زرد کشیدم
-جدای از این که چون خورشید می درخشد-
نشانی از سرما
تا شال آبی که به دور گردنش می اندازم
به کارش بیاید
چشمهایش را اما
-همیشه در خیالم می ترسم
شاید به آن زیبایی که هست نشود
دست آخر با ترس-
دو نقطه ی سبز کشیدم
به عظمت دنیا
و همان لباس بنفشش را که دوستش دارم
به تنش کردم
آخ چه خوب است اقلن در خیال
بارانی لازم نیست
برای رنگین کمان
-وقتی می بارم از دلتنگی اش-