نقش سپیدی میزنم شب ها برای او

یازده - تولد


نطفه ام روزی بسته شد که او را دیدم
طولی نکشید که عاشقش شدم
و ماندم در این خماری انتظار
نه ماه شد یا بیشتر را
نمی دانم

ولی خوب یادم مانده است
صبحی رسید
که وقتی چشمانم را گشودم
دنیا برایم فرق کرده بود
-از کوچکترین تا بزرگترینش-
شب قبلش
کسی سلام عاشقانه ام را
پاسخ گفته بود
و من
از آن شب متولد شدم