نقش سپیدی میزنم شب ها برای او

ده - رویا


در رویاهایم
روزی را می بینم
که حلاوت را هجی می کنم
هر لحظه با لبانش
و تنم
بی وقفه میهمان آغوش اوست
...
در بیداری هایم
دنبال روزی هستم
که رویایم دیگر یک رویا نباشد
و می دانم آن روز را می بینم