نقش سپیدی میزنم شب ها برای او

پانزده - شب


باز
نشسته این دلم
چشم به راه او
دور شده
ز چشم دل
نقش نگاه او
در شب روزگار
من
تنها نشسته ام
طرح می زنم
ز خنده های گاه گاه او
اینجا اگر
دل هم ز غم
چون شب شود سیاه
مست می روم
پی
صورت ماه او

چهارده - بهانه


خدایا
تورا سپاسگذارم
که بیهوده به دنیا نیامدم
که مرا آفریدی
تا عاشق او باشم

سیزده - آغوش

آغوشش را کم دارم
برای آرامش
روزهایی که طوفانی است

او که نبود
دنیا برایم نه رنگی داشت
نه بویی
تاریکه تاریک بود به ظلمت شب
تا آن شب که پیدا شد
ماه زندگیم

حالا هم وقتی نیست
وقتی پشت ابر می ماند
دنیایم تاریک مانده
به انتظار او
و آرامشی که برایم به ارمغان می آورد

جایش خالی است
همینجا در آغوشم

دوازده - ای کاش ها

هرجا که گذر می کنم
با خود می پندارم
ای کاش او نیز کنارم بود
همین نزدیکی ها
در آغوشم

هر بوی خوشی
ای کاشی
برای بوی تنش دارد

هر ...هر... هر...
...

امروزم را که مرور کردم
پر بود از ای کاش ها
که انگار
دارم با آنها زندگی می کنم

روزانه هایم شاید خالی از او باشد
-فعلن-
اما یادش همیشه با من است
و این ای کاش ها...

از خدا که پنهان نیست
از شما چه پنهان
-هر وقت نمی بینمش
به خصوص...-
این روزها
بدجور دلم برایش تنگ است

یازده - تولد


نطفه ام روزی بسته شد که او را دیدم
طولی نکشید که عاشقش شدم
و ماندم در این خماری انتظار
نه ماه شد یا بیشتر را
نمی دانم

ولی خوب یادم مانده است
صبحی رسید
که وقتی چشمانم را گشودم
دنیا برایم فرق کرده بود
-از کوچکترین تا بزرگترینش-
شب قبلش
کسی سلام عاشقانه ام را
پاسخ گفته بود
و من
از آن شب متولد شدم

ده - رویا


در رویاهایم
روزی را می بینم
که حلاوت را هجی می کنم
هر لحظه با لبانش
و تنم
بی وقفه میهمان آغوش اوست
...
در بیداری هایم
دنبال روزی هستم
که رویایم دیگر یک رویا نباشد
و می دانم آن روز را می بینم