نقش سپیدی میزنم شب ها برای او

هفده - شبها


چشم هایش را که می بندد،
شبها،
از همان لحظه ای که هوا دلگیر می شود
و من دلتنگ،
می نشینم
چشم به راه نگاهش
و برای خورشید ثانیه شماری می کنم.

به راستی که جز او
چه کسی
آرام جان من است؟