نقش سپیدی میزنم شب ها برای او

سی و چهار - مشترک

یک دنیا شادی و فراتر از آن آرامش،
ارمغان اوست برای با هم بودنمان.
در برابر چنین سخاوتی،
چگونه صحبت از فدا کردنِ جانِ ناقابلی باید کرد؟

سی و سه - ای کاش

-هر کس برای هر آرزویی دلیلی دارد-
ای کاش شاعر بودم،
تا
-آنطور که لایق اوست- از او و برای او بگویم.

سی و دو - اشک و قِر

نه اشک هایم،
نه فریاد های دلم،
نه این حس آشنایی که زودتر از اینها منتظرش بودم،  
حتی همین نوشته ی بی و سر ته،
هیچ کدام متعجبم نمیکند.

یک لحظه است،
آن زمان که از دوری او،
گریستنت موجه است،
حتی میان رقص و سماع ذهنی ات،
حتی وقتی "هوار هوار یا هوار ، یارُم میایه" بشنوی،
یا "بلال بلا لم سی خودت لی لی".

سی و یک - دلیل خوشبختی

در این لحظه های سخت،
-که هر از چندگاهی تلخی و نا امیدی چنگ می زنند،
برای بالا رفتن از دیوار باورهایت-
هزاران دلیلی که برای رنج و ناکامی درذهن غوطه ورند،
بی اهمیت می شوند در مقابل داشتن او.

و همین یک دلیل مرا بس است.

سی - نوازش 2

تمام دنیایم را،
پیشکشِ -حتی خیالِ- نوازش هایش می کنم.

تمام دنیا از آن من است،
-من بنده ی دستان او-
وقتی نوازشم می کند.

بیست و نه - تولد


آرامشم را از پنج شنبه ای دارم،
که او متولد شد،
23 سال پیش،
آن زمان که حساب و کتاب روزها مشخص بود.
حالا،
چند سالی می شود،
که در تقویم زندگیم،
هر روز، روز اوست.